ئـه ی ئاوینه ی دولبه ری، زارت گول، زولـفت زه ری:
ای آئینه دلبری، گونه هایت گل و زلفت طلا
با هه ناسه م نه ت گری، رووی خوت بینه به م لاوه:
مگذار آهم ترا بگیرد، رو در روی من كن
با شه و بروا، سه حه ر بی، باخی گولان وه به ر بی:
بگذار شب رود و سحر آید و باغ به گل بنشیند
گه ر تو مه یلت له سه ر بی، كافه ر ئیسـلای ناوه:
اگـر تـو بخواهی كافر هم مسمان خواهد شد
هاتم به بونه ی خالت، توشی داوی زولفت بوم:
به طمع دانه ی خالت، در دام زلفت افتادم
طه یریكی نابه له د بووم، نه مزانی دانه و داو:
پرنده ای بی تجربه بودم و دانه و دام را نمی شناختم
له سایه ی چاوه كانت بوویه ره ندی خه رابات:
در سایـه چـشـمانت رند خراباتی شدم
له لای پیری مه یخانه، خه رقم له گروی مه ی ناوه:
نزد پیر میخانه، خرقه ام را گرو می گـذاشـته ام
له ده ردی بی ده رمانی، كه وتومه سه ر گه ردانی:
از درد بی درمانی، سرگردان شده ام
به جوابی "لن ترانی" چبكه م روحم سووتاوه:
جواب "لن ترانی" روح و روانم را سوزانده است
(وفایی،که بسیار متأثراز حافظ می باشد)
نظرات شما عزیزان:
چشم میگون لب خندان دل خرم با اوست
گر چه شیرین دهنان پادشهانند ولی
او سلیمان زمان است که خاتم با اوست
روی خوب است و کمال هنر و دامن پاک
لاجرم همت پاکان دو عالم با اوست
خال مشکین که بدان عارض گندمگون است
سر آن دانه که شد رهزن آدم با اوست
با که این نکته توان گفت که آن سنگین دل
کشت ما را و دم عیسی مریم با اوست
حافظ از معتقدان است گرامی دارش
زان که بخشایش بس روح مکرم با اوست
پاسخ:سرو کارم با گرگ زادگان در روز عفو بفرما،ترسم که آن زیبارویان ناگه در پوستین افتند.واینجانب را چاک چاک نمایند. شب خوش تا فردا دم دمای غروب دلتنگ آفتاب مهربانی ها.
مال چی هست؟
دو صفحه
بده بیرون برات ترجمه کنن
برو دو رکعت نماز بخون
.
تسبیح!تیکه میندازی؟
والا با اوضاع این دخترا من تسبیح لازمم
حتی یه مدت 650 گرم ریش میزاشتم
بلکه بی خیال شن
اما.....
پاسخ:بگذریم.اینم حسن ختام برنامه تا شبی دیگرو حکایتی دیگر بدرود
دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدا را با که این بازی توان کرد
شب تنهاییم در قصد جان بود
خیالش لطفهای بیکران کرد
چرا چون لاله خونین دل نباشم
که با ما نرگس او سرگران کرد
که را گویم که با این درد جان سوز
طبیبم قصد جان ناتوان کرد
بدان سان سوخت چون شمعم
که بر من صراحی گریه و بربط فغان کرد
صبا گر چاره داری وقت وقت است
که درد اشتیاقم قصد جان کرد
میان مهربانان کی توان گفت
که یار ما چنین گفت و چنان کرد
اتفاقا منم یکی برا متون فقه میخوام!
نه با لطف داری
بهزادم حرف و تعارفی
پاسخ:چند صفحه ای متن عربی به فارسی دارم باید ترجمه کنم.صواد قد نمیده و حافظه یاری.موندم از دست این دو چه کنم؟برم بیابون یا خیابون؟نمی دونم؟به قول بعضیا تسبیمو بدین!!!(:
جو نده الان میترکم
به قول بهزاد:
حاج رضا، میخوام جلو پات گوسفند قربونی کنم
اما پول ندارم
پاسخ:یه فرهنگ لغت عربی به فارسی میخوام.فعلا تو کف اینم.به بعی مه بعی نیست به همان دیده قناعت فرما.
صاب خونه
پاسخ:ممنون .برما منت نهادین.خاک ره سرمه ی ...
بر خسته دلان رند خمار مگیر
صوفی چو تو رسم رهروان میدانی
بر مردم رند نکته بسیار مگیر
البته شاعرای گمنام خفتی هم داریم
مثلا این:
فدای ناز نگاهش، همین که دید مرا،
رضایتی به لب آورد و برگزید مرا!
برو به روی سیاه رقیب من برسان
که لطف آینه دیده ست روسفید مرا
امیدوار چنانم که آنکه داده امید،
چو خواهدم، نتوان کرد نا امید مرا!
ز عزم نخل برومند خویش خرسندم
که داشت همره سروی چنین رشید مرا
خرابِ همت بختم که در گرفتاری
ز مشت بسته بر آورد نقل عید مرا
شب است و قصه ی شوق است و جای من خالیست
چقدر رفته ام از خود، بیاورید مرا!
.
مرتضی لطفی
پاسخ:مشاعره شد ،کو داور؟؟
خرم آن روز کز این منزل ویران بروم
راحت جان طلبم و از پی جانان بروم
گر چه دانم که به جایی نبرد راه غریب
من به بوی سر آن زلف پریشان بروم
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم
چون صبا با تن بیمار و دل بیطاقت
به هواداری آن سرو خرامان بروم
در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت
با دل زخم کش و دیده گریان بروم
نذر کردم گر از این غم به درآیم روزی
تا در میکده شادان و غزل خوان بروم
به هواداری او ذره صفت رقص کنان
تا لب چشمه خورشید درخشان بروم
تازیان را غم احوال گران باران نیست
پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم
ور چو حافظ ز بیابان نبرم ره بیرون
همره کوکبه آصف دوران بروم
پاسخ:منظور؟؟؟
روي مه پيكر او سير نديديم و برفت
گويي از صحبت ما نيك به تنگ آمده بود
بار بربست و به گردش نريسيديم و برفت
بس كه ما فاتحه و حرز يماني خوانديم
وز پيش سورهي اخلاص دميديم و برفت
عشوه دادند كه بر ما گذري خواهي كرد
ديدي آخر كه چنين عشوه خريديم و برفت
شد چمان در چمن حسن لطافت ليكن
در گلستان وصالش نچميديم و برفت
همچو حافظ همه شب ناله و زاري كرديم
كاي دريغا به وداعش نرسيديم و برفت
چه قدر غمین و ...
|:
باید برم تو فاز این وفایی
چه شباهت و ...
.
حافظو دوس داری؟
بذار چندتا چیز توپ و دلی بذارم کیف کنی:
دوش میآمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزدهای سوخته بود
رسم عاشق کشی و شیوه شهرآشوبی
جامهای بود که بر قامت او دوخته بود
جان عشاق سپند رخ خود میدانست
و آتش چهره بدین کار برافروخته بود
گر چه میگفت که زارت بکشم میدیدم
که نهانش نظری با من دلسوخته بود
کفر زلفش ره دین میزد و آن سنگین دل
در پی اش مشعلی از چهره برافروخته بود
دل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریخت
الله الله که تلف کرد و که اندوخته بود
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود
گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ
یا رب این قلب شناسی ز که آموخته بود